حرف حساب ..!!
یه روزی از روزها البته شب بود باید بگم یه شبی از شبها منو تسنیمی رفتیم خونه عمه (شب هشتم محرم امسال ) دختر عمه بابایی با دختراشون اونجا بودن (دختراشون خانمی هستند برای خودشون ) . یکی از نوه عمه ها (ملیحه جون ) داشتند انار دون میکردند و شما هم محو تماشا بودی .... وقتی انارها دون شد ظرف رو آوردن جلو شما بهتون تعارف کردند شما مثل یک عدد خانم با شخصیت و دارای کلاس بالا دستت رو بالا آوردی و سر نازنینت رو سی درجه خم کردی ظرف انار دون شده رو آروم عقب زدی (مثل وقتایی که میریم مهمونی برای من یه چیزی تعارف میکنند و من نمیخوام ) بعدشم با احترام فراوان گفتی: نه خییییییلی ممنون . نمیخوام برای دَشویی یَم (دستشوی...